حکایتی هست که مرز تفکر بالادستی و پایین دستی راروشن می کند. دو دوست از کنار رودخانه ای عبور می کردند که متوجه میشوند کودکی در حال غرق شدن است. بدون هیچ درنگی هر دو در اب می پرند تا کودک را نجات دهند . هنوز از این حادثه فراغت نیافته صدای کودکی دیگر را می شنوند که نیاز به کمک دارد و باز برای کمک هر دو دوست به اب می پرند. این موضوع مداوم ادامه می یابد. در حالی که مشغول نجات کودکان هستند یکی از ان دو متوجه میشود که دوستش ادامه نداده و او را در این کار تنها گذاشته است
در این حالت است که فردی که در حال نجات کودکان است فریاد بر میاورد که کجا میروی و دوست وی پاسخ می دهد به بالای رودخانه میروم تاجلوی کسی که کودکان را در اب می اندازد را بگیرم
سازمانها درگیر رفتار تدافعی و عکس العملی میشوند و عمده وقت خود را صرف خاموش کردن اتش می کنند بدون انکه وقت بگذارند و عامل اتش را حذف کنند و به جای عکس العمل پیشگیری نمایند
موانع درک چنین رفتار عاملی در سه ریشه قابل خلاصه شدن است
الف- نابینایی در مشاهده مشکل
ب- بدون صاحب بودن موضوع و یا مشکل
ج- دور زدن و به اینده موکول کردن حل مشکل
و راهکار اصلاح این پدیده در سازمانها در خود تعریف ان قابل مشاهده است
الف: ایجاد محیط کاری صاحب کار شدن گر چه فرد یا واحد عامل ان نباشد . در هر صورت با بروز یک بحران راهی دیگر نیست. یکی باید به رفع معضل بپردازد
ب- موارد بالا دستی معمولا داوطلبانه و تیمی است . گروهی از افراد دور هم جمع میشوند و ابراز می کنند که ما این مشکل را نیافریده ایم ولی ان را حل می کنیم